ما که هیچوقت ملتفت نمیشیم چطو میشه یهو سر و کله ی دلبر پیدا میشه اونم نصفه شبی . انگاری این بالش ِ مارو ، به جای پَر از جمبل و جادو پر کرده باشن! چشامونو که میبندیم ، همه جا تاریک میشه ، سیاهه سیاه میشه ، ساکت میشه ، بی صدا میشه ، آروم میشه . همینجوری توو تاریکی واس ِ خاطر خودمون چشم میگردونیم . دست خودمونم نیست انگاری پی ِ چیزی میگردیم . پهلو به پهلو میشیم . بوی خاطرات اتاقو پر میکنه . توو همون تاریکی چشای دلبر برق میزنه ، دلمون تیت و پَر میشه برای نگاش .
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت